علی اکبر
یادت میآید از بالا تا پایین یک طرف اتاق عابدزاده، دایی، باقری و عزیزی در حال خندیدن و جام بالای سر بردن بودند؟! یادت میآید من، رخساره و رقیه شدیم یک تیم و توی تنها یک تیم؟! البته که 4 دسته سه تایی ما را حریف بودی، فقط نمیدانم چرا خام حرفهایشان شدم و با آن قد و هیکلم آمدم تو دست و پای تو که آنطور بخورم زمین و دستم سرنوشتی شبیه ساعد آندو در اوسان پیدا کند؟! البته با این تفاوت که او بخاطر عِرق ملی جیکش در نیامد و ما از ترس تشرهای مادر! راستی گفته بودم ماکزیمم زمانی که از یک استقلالی خوشم آمده همین مدت زمان بازی آندو با آن دست کذایی و تکل امید ابراهیمی روی امین حارث مراکشی بوده؟!
علی اکبر
نمیدانم سال اول ارشد بود یا دوم، یک روز ولخرجی کردم و با 10 هزارتومن از زیرزمین خوابگاه ماگی با آرم چلسی را دو دستی به ساحت مقدس خودم تقدیم کردم، آن هم به عشق مورینیو! بهرحال راههای زیادی برای عقدهای نشدن در دوران مجردی وجود دارد! خلاصه چایی اول به دوم نکشیده بود که آبراموویچ الدنگ با یک اردنگی عاشق را از معشوق جدا کرد و یک ماگ بیهویت را روی دست ما گذاشت. مثل یک بچهی ناخواسته که با شیرین زبانیها جا در دل پدر مادر خود باز میکند بخاطر همراهی بیشائبهاش در روزهای کنکور مهرش به دلم افتاد!
علی اکبر
دیروز سر میز صبحانه که دیدم یک ترک به موازات هم در داخل و بیرونش افتاده به سبب همان شیرینزبانیهایش تا میتوانستم ابراز ناراحتی کردم و ساریه با خنده معنیداری ابراز خوشحالی کرد که بزرگترین ناراحتیام امکان شکستن یک تیکه سفال مزین به آرم میراث مورینیوست! میدانی ساریه ذاتا انسان خیلی خوبیست فقط متوجه نیست که آدمهای کوچکتر از او هم میتوانند دردهای به اندازه یا بزرگتر از او داشته باشند.
علی اکبر
اینجا فقط یک نفر تو رو میشناسد، اتفاقا فقط همان یکنفر هم میداند که ساریه چقدر و چرا اشتباه فکر میکند، برو و به آن یک نفر بگو کاش حق با ساریه بود.
درباره این سایت